روباه مامان : زمستان امسال از وقتی که گاز لونه قطع شده ، دیگه توان و بنیه برام نمونده این شوهره هم انگار نه انگار ، هر چی بهش می گم نون باگتمون تموم شده میگه ( نانوایی گازش قطع شده پخت نمیکنه) ، باز خوبه این آینه جهیزیه ام باقی مونده، و گرنه گوش شنوایی پیدا نمیشه ، پیر شدم ،گوشام سنگین شد ، سمام کم کم شروع کرده به درد گرفتن ، فکر کنم آرتروض گرفتم ...
بچه روباه : مامان مامان برای امروز یه شام پیدا کردم ...
روباه مامان : چی عزیزم ، گشنه پلو با خورشت دل ضعفه
بچه روباه : نه باور کن مامان راست می گم
روباه مامان : چی شده یالا کلافم کردی
بچه روباه : یه مرغابی افتاده توی دریاچه، اونم با سر ، سرش رفته تو یخها ، عین کبک
روباه مامان : خوب بدو بریم ،پوستین پشمیت رو بپوش که پوزت یخ نزنه
بچه روباه : مامان؟وا نمی ایستی بابا بیاد، آخه وسط دریاچه افتاده ، نمی شه تنهایی بریم ؟
روباه مامان :اونو می خواهم چکار ، میخوام سر به گردنش نباشه ، هر چی میکشم از دسته اون پدر فلان فلان شده است؟
...........................................
در دریاچه
..............
روباه مامان : اه عجب لقمه چربی ، ببین من چطور می گیرمش ، یاد بگیر...
بچه روباه : مامان مواظب یخ زیر پات باش ؟
روباه مامان : آخ
....صدای شکستن یخ.....
روباه مامان : برو سراغ بابات ، زود باش بگو عزیزش افتاده تو آب ، زود باش
بچه روباه : مامان پس مرغابی چی؟
روباه مامان : دیوونه من مهمترم یا مرغابی
روباه مامان : بدو ، تا بابات نباشه مرغابی بی مرغابی؟اول بابات بعد مرغابی
آخه...
__رضا بدو طعمه افتاد توی تله ،مرغابی رو بردار که روباه رو گرفتیم.